BLOGGER TEMPLATES AND TWITTER BACKGROUNDS »

Tuesday, October 16, 2007

باغ ایینه


چراغی به دستم، چراغی در برابرم:من به جنگ سیاهی می روم.گهواره های خستگی از کشکش رفت و آمدهاباز ایستاده اند،و خورشیدی از اعماق کهکشان های خکستر شده راروشن می کند.***فریادهای عاصی آذرخش -هنگامی که تگرگدر بطن بی قرار ابرنطفه می بندد.و درد خاموش وار تک -هنگامی که غوره خرددر انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند.فریاد من همه گریز از درد بودچرا که من، در وحشت انگیز ترین شبها، آفتاب را به دعائی نومیدوار طلب می کرده ام.***تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ایتو از اینه ها و ابریشم ها آمده ای.***در خلئی که نه خدا بود و نه آتشنگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم.جریانی جدیدر فاصله دو مرگدر تهی میان دو تنهائی -[ نگاه و اعتماد تو، بدینگونه است!]***شادی تو بی رحم است و بزرگوار،نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است من برمی خیزم!چراغی در دستچراغی در دلم.زنگار روحم را صیقل می زنماینه ئی برابر اینه ات می گذارم تا از توابدیتی بسازم.